گلِ وجودم از دشت و تپههای خراسان است. دانش آموخته اقتصاد نظری هستم. فوق را هم خواندم اما سوادم بیشتر نشد. بجای آن دو سال کاش، کتابهای بیشتری میخواندم و آزاد نویسی میکردم و کنارش نقاشی. به بیش از نیمی از شهرهای بزرگ و متوسط ایران و سی کشور دنیا سرزدهام. سفر کردن رویای نوجوانیم بود که با نوشتن در همان ایام، در بزرگسالی محقق شد. ماجراجو بودم و نترس. شاید تاثیر رفقای نترس به ویژه در دوران دبیرستان و شاید هم ژن بیبیجان کار خودش را کرده بود.
از همه مهمتر، دختر بابا بودم و پشتم گرم. کوچیدن به تهران برای تحصیل، اولین قدم بزرگ و شجاعانه زندگیم بود. فوت پدر در سال اول تحصیل مرا خورد کرد و دوباره از نو ساخت. ماجرای زندگی طوری رقم خورد که درس، کار، توسعهی ارتباطات، هنرو زبان آموزی مجال کمی برای غصهها گذاشت. اما بیرحمی روزگار را که نمیشود از یاد برد.
اواخر تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی ، کار در پاکسان را آغاز و در ادامه شرکتهای مینو و گروه بین المللی پارس در حوزه فروش و برندینگ و مارکتینگ از من، منِ دیگری ساخت. مستقل و پویا، گاهی خسته و تنها. اما شادابی و تلاش جزو ارزشهای زندگی من بوده است. بیشتر شکر و بندرت غُر هم داشتهام. بانوی اردیبهشتم که از یک مادر اردیبهشتی به دنیا آمدم و در اردیبهشت، سپاس را به جهان هدیه کردهام.
شنیده اید که میگویند: پشت هر مرد موفقی….. من همان زن فداکار پشت سر سهیلم از نوع پتروس و ریز علی. نه انتحاری خودکُشانه. حواسم به خودم هست. اقتدار درونی را ملکه ذهن کردم. رسیدگی به خودرا در حد رسیدگی به اهل و عیال میپسندم. در نیمه دوم یا سوم عمر، نفس میکشم.
سالهاست طبیعتگردی، نقاشی، یوگا، نویسندگی کرده، همزمان در پی کمالات معنوی سیرو سلوک بزرگان میکنم. ثمرِ آن سالهای دور از خانه، معاشرت با افراد خرد و کلان، سفر، کار، سختی، آسانی و تفریح شد، یک سفره رنگینِ خوشعطر و طعم که افتخار میزبانی شما را نصیبم ساخت.